تجربه: مدیریت اولویتها
مطلب زیر را مریم از دوستان بهتن در توئیتر نوشته و ما با اجازه از مریم آن را دوباره منتشر میکنیم.
امروز در پادکست بیپلاس خلاصه کتاب اصلگرایی را گوش کردم. دیدم براساس ایده سادهای است که اولین بار از پزشکم شنیدیم و خیلی در دوان سخت به من کمک کرد. دو سال پیش همین روزها بود که تازه خبر بیماری سرم آوار شده بود. یک ماه بود که از آستین، شهری در جنوب آمریکا، به شیکاگو، شهری در وسطهای آمریکا، رفته بودم و کسی را نمی شناختم. هنوز از دکترایم دفاع نکرده بودم و شرایط کارم مشخص نبود. بیپول بودم. بیمه به دردبخور نداشتم. فکر میکردم ته ته چاه هستم. خیلی جدی به بازگشت به ایران فکر میکردم.
یک فهرست بلند بالا از کارهایی داشتم که باید انجام میدادم و دایم به این فهرست اضافه میشد. قبل از شروع شیمیدرمانی یک بار از همه این آشفتگی ها به دکترم گفتم و او یک نصیحت خیلی ساده کرد: در این ایام انرژی تو روز به روز کمتر میشود و چون تنها هستی شرایطت سختتر از دیگران است. اما اگر یاد بگیری انرژی روزانهات را مدیریت کنی و فقط برای یک یا دو اولویت اصلیت انرژی صرف کنی راحتتر این دوره را میگذرانی.
ایام درمان عمل به این توصیه پزشکم تمرین روزانه من شده بود که کارهای غیرضروری را حذف کنم و نه بگویم. به مرور حتی حرف زدنم هم کمتر شد. یعنی میدیدم خیلی از حرفها بحث ایجاد میکنند و این بحثها از من انرژی بیحاصل میگیرند.ساکتتر شدم. اولویت آن روزهای من طی کردن مراحل درمان و دفاع از دکترایم بود.
دفاع با تاخیر انجام شد و کار هم پیدا کردم. درمان تمام شد، اما عادت مدیریت انرژی و درگیر نشدن با کارهایی که اولویت اصلیم نیستند برایم باقی مانده و راضیم. نکته سادهای که شاید باید خیلی زودتر از سالهای دهه چهارم زندگی یاد گرفته بودم آن هم در مدرسه و نه در مطب دکتر.