تجربه – قدردانیهای کوچک
یک بار با همسرم حرف میزدم و داشتم میگفتم اگر فلان اتفاق بیفته من خوشحالترین آدم روی زمین میشوم. ساکت شد، از آن سکوتهایی که میدانی هزار تا حرف پشتش هست، از آنها که در روابط خانوادگی پیش میاد چون یکی از دو همراه زندگی یک چیزی به نظرش خیلی واضح است ولی در عین حال گفتنش سخت است. بعد از اصرار من جواب داد: من فکر نمیکنم حتی بعد از آن اتفاق تو خوشحالترین آدم روی زمین باشی. در این چند سالی که من شناختمت بارها این را گفتی. مهمترینش تمام شدن درست بود که آن اوایل این قدر در موردش حرف میزدی که من فکر میکردم وقتی دفاع کنی دنیا برات زیر و رو میشود ولی خوشحال بودنت به یک هفته هم نرسید و پروژه جدید “اگر فلان اتفاق بیفتد” را شروع کردی.
بعد از این مکالمه، و شنیدن چیزی که از نظر همسرم خیلی واضح بود، و من تا آن زمان به این موضوع فکر نکرده بودم تصمیم گرفتم در افکارم دقیق شوم. یک روند ثابت در زندگی شخصی دیدم: همه چیزها مهم هستند تا وقتی که آنها را ندارم. وقتی به دستشان میآورم انگاری که فرض میکنم باید از ازل این طوری باشد و یادم میرود زمانی را که نبود.
در حوالی همین زمانها بود که چند نفر از آشنایان هم سن و سال، با کمی بالا و پایین، درگیر بیماریهای جسمی شدید شوند: سرطان سینه، سرطان لوزالمعده، سرطان روده. همه جوان، خیلی جوان، در اوج زندگی و در اوج موفقیت. یکی کودکی نوزاد داشت، یکی بزرگترین نشان رشته خودش را دریافت کرده بود، آن یکی در راه استاد تمام شدن بود. این خبرهای بد باعث شد بیشتر فکر کنم چقدر یک چیز را در زندگی فرض گرفتهام که همیشه وجود دارد: “خود زندگی” را.
شروع کردم به خواندن در مورد موضوع “از دست دادن”. در یکی از کتابهایی که خواندم، کتاب انتخاب دوم از شریل سندبرگ که بعد از مرگ ناگهانی شوهرش در مورد کنار آمدن با مرگ نزدیکان نوشته، در مورد این نوشته بود که مطالعات نشان دادهاند چطور “قدردان” بودن میتواند به کمکردن اضطراب کمک کند. این که خوبیهای زندگی را به یاد بیاوریم و به خاطرش متشکر باشیم. مثلن همسر شریل بر اثر عارضه ناگهانی مغزی فوت میکند و در نگاه اول چه چیزی ممکن است وجود داشته باشد که بخواهد قدردان باشد؟ سلامتی دو فرزندش. این که این اتفاق روی تردمیل میافتد نه در زمان رانندگی همسرش که ممکن بود به خودش، کودکانشان یا افراد دیگری که در آن لحظه در خیابان بودند آسیب برساند. این که از این زاویه به ماجرا نگاه کنیم، به معنی کم کردن بار غم از دست دادن همسر نیست. برای کنار آمدن با آن غم باید به خود وقت بدهیم و عزاداری کنیم. اما در عین حال به یاد آوردن چیزهایی در زندگی که هنوز برای آنها قدردان هستیم میتواند باعث شود در باتلاق سیاهی فرو نرویم.
بعد از خواندن این کتاب، به مکالمه با همسرم فکر کردم. به این که مشکل من شاید در این نیست که بعد از تمام شدن یک پروژه به پروژه بعدی فکر میکنم. مشکل در اینجاست که در هر لحظه قدر داشتههای آن لحظه را نمیدونم. همیشه در یک آینده نیامده زندگی میکنم و “چیزی” که باید به دست بیاورم. وقتی آن چیز را به دست می آورم به مجموعه “انجام دادم و تمام شد” اضافه میشود. ولی اگر نتوانم آن وقت به لیست بزرگ “من باز هم فلان کار را نکردم” اضافه میشود و به اضطرابهایم. تصمیم گرفتم این باید عوض شود. به توصیه کتاب هر شب به پنج چیزی که به خاطرشان قدردان هستم فکر کردم. خیلی شبها این فهرست پنج تایی خیلی ساده بود “امروز پسرم غذا خورد”، “امروز یک فیلم خوب دیدم” یا “امروز با دوستم خیلی خندیدم”. بعضی روزها بزرگتر “امروز پروژهای که ماهها رویش کار کرده بودم تمام شد”.
همین تغییر به ظاهر ساده باعث شد کمتر از قبل اضطراب کارهای نکرده و لیست “من باز این کار را نکردم” را داشته باشم، بیشتر از قبل خوشحال باشم و فقط نیمهی خالی لیوان را نبینم. چیزی که در این مدت متوجه شدم این که فقط من به این بلای ندیدن چیزهای خوب زندگی مبتلا نیستم. مقالههای زیادی در مورد موضوع قدردان بودن و رابطهی آن با کم کردن اضطراب و بالا بردن حس خوشحالی در زندگی به چشمم میخورد که نشان میدهد این مشکل جهانی است. ندا یکی از این مقالهها را ترجمه کرده که در آن خانمی که اضطراب داشته نوشته چطور با نوشتن روزانه از خوبیهای زندگی توانسته فرد خوشحالتری باشد، به قول خودش “ده برابر خوشحالتر”.
من هم از شما دعوت میکنم در این روزگار سخت کرونا که همه ما را مضطرب کرده است به خوبیهای زندگی هم فکر کنید تا شاید بتوانیم در گرداب اضطراب گیر نکنیم.